موضوع و موضوع و موضوع، همان چیزی است که دست و پای ذهنم را بسته است. با اینکه نوشتن را بیشتر از ننوشتن دوست دارم، مدتی است ننوشتم. تا میآیم بنویسم، کسی میپرسد: «دربارۀ چه میخواهی بنویسی؟ آیا اهمیتِ نوشتن دارد؟» نمیدانم چه کنم در برابر این سؤالِ ناخوانده که بیاجازه وارد ذهنم شده است. تمام ذوق نوشتنم یخ میزند. همانجا متوقف میشوم.
اسمش را میگذارم «ترسِ موضوع». ترسِ موضوع دستهایم را بسته است. احساس میکنم اگر همینطور ادامه یابد، انگشتانم قلم را از یاد خواهند برد و ذهن واژهها را فراموش خواهد کرد. بهگمانم چاره این است که تمام چیزهایی اطرافم را به چشم موضوع ببینم و درباهشان بنویسم؛ حتی اگر چرت و پرت بودند و بیاهمیت. حداقلِ فایدهاش این است که بین قلم و انگشتانم جدایی نمیافتد. تازه شاید خلاقیتم هم تقویت شود. اولین موضوع را هم انتخاب کردهام. اسمش را گذاشتهام «ناگفتههای شکستنی».
بسم الله الرحمن الرحیم...
۲۴دی۱۳۹۴