وقایع نورالهداییه۱۰؛ به گرگان میرم دوم
آن روز، غرفه نورالهدی در پایگاه آداب زیارت، پررفتوآمد بود و پربرکت. بچهها برگه امتیازبهدست از غرفه مهدویت میآمدند نورالهدی تا در مسابقه کتابخوانی شرکت کنند، امتیاز بگیرند و بروند غرفه خوشنویسی. بین آن شلوغی، پسرکوچکی مدام یک جمله را تکرار میکرد: «به گرگان (قرآن) میرم دوم.»
ادعایش با مدل حرفزدن و قدوقوارهاش نمیخواند.
- با کی اومدی شما؟ بگو مامانت بیاد.
- خانم به گرگان میرم کلاس دوم، به گرگان.
رفت و آمد، نه با مادرش، با مسئول غرفه شهدا:
- خاله، این آقا کوچولو میگه به من مسابقه نمیدن. اومده گفته تو بیا بگو تا بهم مسابقه بِدن.
- به گرگان میرم دوم.
خانم اسحاقنیا با همان مهربانی همیشگیاش گفت:
- پسرم، شما نمیتونی بخونی و بنویسی. این مسابقه به درد شما نمیخوره.
- به گرگان میرم دوم.
- اسمت چیه؟
- سیدعلیرضا طباطبایی.
- بلدی اسم خودتو بنویسی؟
- آره.
خودکار و کاغذ به او دادیم:
- بیا بنویس.
نتوانست اسمش را بنویسد؛ اما دست از سر گرگان برنمیداشت و از سر ما:
خواستیم بسته زائر کوچولو را به او هدیه بدهیم. قبول نکرد:
- از اون برگهها میخوام که بنویسم، با اون برگههای دیگه.
برگه سؤالات مسابقه را میگفت و برگه امتیاز پایگاه را. جالب بود: بچهای جایزه نمیخواست؛ میخواست مثل دیگران در مسابقه شرکت کند.
برگه سؤال را دادیم تا پر کند. در این فاصله رفتم برایش برگه امتیاز گرفتم.
و دست آخر یک خاطره شیرین با عکس یادگاری از سیدعلیرضا و «به گرگان»گفتنش برای نورالهدی ماند.
۸شهریور۹۶
- ۹۶/۰۶/۱۳