قرار دیدار
با مامان قرار گذاشتیم که صبحِ اول وقت بریم دیدن امامرضا. آخه ۲۳ ذیقعده است؛ روز زیارتی آقا. همه از همهجا برای زیارت امام، خودش رو میرسونن حرم. برای اینکه معطل نشیم، شب قبل لباسام رو آماده کردم و کنار گذاشتم جلوی درِ کمدم. همهش نگران بودم خواب بمونم، آخه عادت ندارم اینقدر زود بیدار شم. اما باورتون نمیشه اگه بگم حتی زودتر از مامان بیدار شدم.
صبح زود نمیتونستم صبحونه بخورم، دلم برنمیداشت. مامان یه لقمه کوچیک برام درست کرد و داد دستم که ضعف نکنم.
میخوام کولاک کنم. دلم میخواد این زیارتم با همۀ زیارتای دیگهم فرق کنه، حتی با همۀ زیارتای دیگران فرق کنه. بالاخره ما از بچگی همسایۀ آقا بودیم. تصمیم گرفتم این بار نماز زیارت یاسین و رحمان بخونم. شاید نیم ساعتی طول بکشه. با خودم قرار گذاشتم توی راه، به هیچچیزی فکر نکنم، جز امامرضا.
مدام حواسم به چادرمه که خاکی نشه، روی صندلی اتوبوس نمیشینم، میترسم چادرم چروک بشه. دیشب اتو کردمش، میخوام تمیز و مرتب بمونه.
دوست داشتم عطر بزنم تا مثل در و دیوار حرم خوشبو باشم. مامان گفت اگه دلت میخواد هم خوشبو باشی و هم فرشتهها بیان استقبالت، زیاد صلوات بفرست. منم صلواتشمار مامان رو قرض گرفتم. باورتون نمیشه تا الان ۳۰۰ تا صلوات فرستادم.
نمیدونین چقدر شلوغه نزدیک حرم، انگار همه صبح زود بیدار شدن که بیان زیارت. قبل بازرسی، جلوی تابلوی اذن دخول میایستیم و اجازۀ ورود میگیریم: «...و إنّی أسْتَأذِنُکَ یا رب أوّلاً... أأدْخُلُ یا رسولالله، أأدْخُلُ یا حُجةالله، أأدْخُلُ یا ملائکةاللهِ الْمُقَرَّبِینَ الْمُقیمین...»
نسیم میخوره به صورتم، حس میکنم فرشتهها اومدن استقبالم، پر از سرخوشی میشم و پر از شوق دیدار امام...
۲۴مرداد۹۶
- ۹۶/۰۵/۲۸