روزیِ بیزحمت
در حلقۀ شاگردان امامصادق نشسته بودم. تازه بحثمان گرم شده بود. یکی از شاگردان سؤالی مطرح کرده بود. هرکس نظر و استدلالش را میگفت. آقا برخی از استدلالها را با سرشان تأیید میکردند و دربارۀ برخی دیگر، نکتههایی را گوشزد میکردند. گاهی هم از ابوحمزه یا زراره یا هشام میخواست که استدلالها را نقد کنند.
ناگهان مردی نفسزنان وارد شد و بیآنکه مکث کند یا اجازه بخواهد، جمعیت را شکافت، آمد و روبهروی امام نشست. سخن قطع شده بود و رشتۀ کلام از دستمان دررفته بود. همه او را نگاه میکردیم. مرد انگار ما را نمیدید:
- آقا تنگدستی گریبانم را گرفته، زن و فرزندم گرسنهاند. طلبکارها دست از سرم برنمیدارند. بیچاره شدهام!
امام(علیهالسلام) سر به زیر انداخته بودند و به سخنان مرد گوش میدادند.
مرد ادامه داد:
- هر چه دعا میکنم، خداوند نگاهم نمیکند. آمدهام از شما بخواهم که برایم دعا کنید تا خداوند وسعت رزق به من بدهد.
ساکت شد و چشم به امام دوخت.
امام سرشان را بالا آوردند و به چشمهای مرد نگریستند:
- هرگز دعا نمیکنم!
مرد که فکر می کرد با دعای مستجاب و رزقی وسیع برمیگردد، دهانش از تعجب بازماند:
- یابنرسولالله چرا؟!
- چون خدا برای هر کاری راهی قرار داده است. راه رسیدن به وسعت رزق، رفتن بهدنبال روزی است. نمیشود تو گوشهای بنشینی و با دعا روزی را به خانهات بکشانی.
مرد به فکر فرو رفت. سرش را به زیر انداخت. برخاست و از حلقۀ ما بیرون رفت.[1]
۳شهریور۹۶
- ۹۶/۰۶/۲۱