مرا به حضور پادشاه این شهر بار دادهاند. من به نزدش شِکوه آوردهام. از دلم. از دلی که باز هم حسینی نشد و مرا از زیارت اربعین... .
به نزد پادشاه این شهر غبطه و شِکوه آوردهام و نه طلبِ داد که طلب رأفت دارم.
پادشاه این شهر در عالم، شُهره به رأفت است؛ آری، من نزدیک ضریح امام ثامنم!
من ملائکه را در اینجا نمی بینم؛ اما خبر موثق دارم که حضور دارند!
هیاهوی ملکوتی، اینجا کم نیست!
هرکس بخواهد، میتواند اینجا با عالم بالا سَروسرّی یابد!
با کَرَم این پادشاه میتوان همینجا کربلایی شد.
که خنده با لب نورانیش تفاهم داشت
تمام عمر شریفش، مکارمالأخلاق
به لحظهلحظۀ اوقات او تجسم داشت
اگر امام رئوف است، بسکه همواره
به سینه دغدغۀ مشکلات مردم داشت
برای رزق تمامِ کبوتران شهر
حیاط خانۀ آقا همیشه گندم داشت
هر آنکه جرعهای از جام معرفت نوشید
سری به خاک قدوم امام هشتم داشت
و هر فرشته برای تبرک بالش
به خاک راه امامِرضا تیمم داشت
برای ما به جز این آستان پناهی نیست
از آسمانِ حرم تا بهشت راهی نیست
یوسف رحیمی