نتوانستم همراهش باشم. همان لحظهای که با ضربۀ آن وحشی، روی زمین افتاد، از او جدا شدم. هر چه غل خوردم، به گَرد پایش هم نرسیدم. محسن رفت و من که میخواستم بلاگردان سرش باشم، جا ماندم!
بیخبر در گوشهای افتاده بودم که شنیدم چه بر سرش آمده است.
خودم را نمیبخشم. آنقدر در این باد و باران میمانم تا تقاص سری را که باید با جان محافظتش میکردم و نکردم، بدهم!
۳شهریور۹۶
--------------------------------
شهید حججی از سه دریچه؛ دریچه دوم