جاهلیت ثانی
یادم میآید سالها پیش، همسایههایمان به راهی جدید برای گرفتن حاجت دست یافته بودند و آن را از طریق جلسههای مستمرشان به یکدیگر توصیه میکردند. آن موقع من راهنمایی یا دبیرستان بودم؛ یعنی حدود سیزدهچهارده سال پیش.
مادهای جامد، دایرهای شکل، سفید رنگ و منعطف بود. میگفتند برای گرفتن حاجت باید در ظرفی بگذاریَش و مقداری چای بر رویش بریزی. زمانی که یکی دیگر، شبیه خودش، ایجاد کرد، بدان که حاجتروا شدهای.
آن را به حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) منسوب میدانستند و معتقد بودند که نباید چشم پسرها یا افراد ناپاک به آن بیفتد. به همین دلیل پنهانش میکردند. پنهانکردن ظرفی مثل آن برای خانمهای خانهدارِ آن روز، بهمعنای قراردادنش در اعماق کابینت بود.
معمولاً بیش از یکماه طول نمیکشید که طرف حاجتش را میگرفت. بعد فرد حاجترواشده مادۀ جدید را به دیگری میداد تا او هم حاجاتش را از آن بگیرد و خودش با همان قبلی حاجتهایش را یکی یکی روا میکرد!
یادم میآدید آن زمان از دست زدن به این ماده بدم میآمد. دلیلی برای این کار نداشتم؛ اما ترجیح میدادم نزدیکش نشوم.
ماه گذشته یکی از دوستانم با من از چای کمبوجا و خواص آن صحبت کرد. از اینکه برای تهیۀ چای کمبوجا باید چای را بجوشانی و بر روی قارچ کمبوجا بریزی و آن را در محیطی تاریک قرار دهی تا شروع به تخمیر و تولید آنزیم کند.
حالا بعد از سیزده سال فهمیدهام که مردم به کمبوجا متوسل میشدند تا حاجت بگیرند! شاید اگر همانقدر که به کمبوجا اعتقاد داشتند به خدا معتقد بودند، زودتر حاجتروا میشدند.
وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ1
و چون بندگان من از تو دربارۀ من بپرسند، بگو که من حتماً به همه نزدیکم. دعای دعاکننده را هنگامی که مرا بخواند، اجابت می کنم. پس دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند، شاید که راه یابند.
چقدر دلم میسوزد برای مردمِ سادهای که اصلاً نمیدانند فکرکردن چیست و کودکانشان را هم بیفکر بزرگ میکنند!
16بهمن1394
1. بقره، 186.
دوستان عزیز سلام، واژۀ «ماده» در این متن خوب بهکار نرفته است. به نظر شما چه واژهای را میتوانم جانشین کنم؟