اصلاً بهانه نمیگیرد! انگارنهانگار. جا مانده است؛ ولی عینخیالش هم نیست!
قبلاً کمی بهش برمیخورد، اگر میدید عقب افتاده است: تأملی میکرد، تقلّایی، سعیی، برنامهریزیای. لااقل غبطه که میخورد؛ اما حالا چه؟
به نظرت به یک طبیب نشانش بدهم؟ فکر کنم دردِ بیدردی گرفته! نکند مرده باشد!
دلم را میگویم!