ناخدا بودن بس است؛ باخدا باشیم.
چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۱۲ ب.ظ
با خدا زندگی کنید. بگذارید تا خدا در زندگی شما جریان یابد. با خدا تصمیم بگیرید. با خدا به کلاس بیایید. با خدا درس بخوانید... .
اینها توصیههای استاد مقامی بود.
استاد مقامی، انسان ویژهای است. کلاسش را با تذکرهای اخلاقیِ دلسوزانه شروع میکند. از هر فرصتی برای انتقال تجربیاتش به شاگردان استفاده میکند. صحبتش درباره آداب کلاس را همیشه به خاطر دارم: میگفت: «بهموقع به کلاس بیایید. دیرآمدن شما ممکن است حواس همکلاسیتان را پرت کند. این حقالناس است و در رشد علمی شما تأثیر منفی میگذارد.»
میگفت: «وقتی در کلاس هستید به آموزش استاد، دل بسپارید؛ حتی اگر آن را نامناسب میدانید. از خدا بخواهید تا با آن، دریچه فهم را به روی قلب شما بگشاید. اگر شما سر کلاس چرت بزنید یا روی کاغذ نقاشی بکشید، آنوقت بغلدستی شما هم که این کار را میبیبند، ممکن است به کلاس بیتوجه شود. این حقالناس است و در رشد علمی شما تأثیر منفی میگذارد.»
استاد مقامی توصیه میکرد که به این آداب مقید باشیم و معتقد بود این کار در رشد علمی و اخلاقی ما بسیار مؤثر است؛ حتی مؤثرتر از درسخواندنِ صرف.
ایشان درباره غربت خدا هم با ما حرف میزد. میگفت: «ما خدا را از زندگیمان حذف کردهایم. تنها وقتی به یاد خدا میافتیم که در چنگ حوادث گیر افتادهایم. خدا در تصمیمگیریهای ما، در انتخابهایمان، در قدمبرداشتنهایمان، نقشی ندارد.»
هم آنموقع و هم الان که این جملهها را مینویسم، چشمم برای غربت خدا، داغ و نمناک میشود. دلم برای خودِ دور از خدایم میسوزد. خدایی که اگر میدانستیم چقدر عاشق ماست، بندبند وجودمان از هم میگسست.
بیایید خدا را به زندگیمان پیوند بزنیم. با خدا مشورت کنیم. به کمک او تصمیم بگیریم. بههمراه او درس بخوانیم. با او به خرید برویم. با یاد او بخوابیم. با نام او بیدار شویم. در مسیر کلاس که قدم برمیداریم از او بخواهیم تا آنچه نیاز داریم به ما بیاموزد... .1
ناخدا بودن بس است.
۲۱مرداد۱۳۹۴
--------------------------------------------------------------------
1. خدایا، من بیدستوپاتر از آنم که بدونکمک تو بتوانم با تو زندگی کنم. خدایی کن و دستم را بگیر.
**دوستان عزیز، صمیمانه پذیرای نظرهای منتقدانه شما، هم درزمینه ویرایش متن و هم درزمینه نگارش متن هستم.