چند‌خط خط‌خطی

آغاز یک تمرین برای نوشتن فرازهای فروزان فرداهای نه‌چندان دور

چند‌خط خط‌خطی

آغاز یک تمرین برای نوشتن فرازهای فروزان فرداهای نه‌چندان دور

مشخصات بلاگ
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

یادم می‌آید سال‌ها پیش، همسایه‌هایمان به راهی جدید برای گرفتن حاجت دست یافته بودند و آن را از طریق جلسه‌های مستمرشان به یکدیگر توصیه می‌کردند. آن موقع من راهنمایی یا دبیرستان بودم؛ یعنی حدود سیزده‌چهارده سال پیش.

ماده‌ای جامد، دایره‌ای شکل، سفید رنگ و منعطف بود. می‌گفتند برای گرفتن حاجت باید در ظرفی بگذاریَش و مقداری چای بر رویش بریزی. زمانی که یکی دیگر، شبیه خودش، ایجاد کرد، بدان که حاجت‌روا شده‌ای.

آن را به حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) منسوب می‌دانستند و معتقد بودند که نباید چشم پسرها یا افراد ناپاک به آن بیفتد. به همین دلیل پنهانش می‌کردند. پنهان‌کردن ظرفی مثل آن برای خانم‌های خانه‌دارِ آن روز، به‌معنای قراردادنش در اعماق کابینت بود.

معمولاً بیش از یک‌ماه طول نمی‌کشید که طرف حاجتش را می‌گرفت. بعد فرد حاجت‌روا‌شده مادۀ جدید را به دیگری می‌داد تا او هم حاجاتش را از آن بگیرد و خودش با همان قبلی حاجت‌هایش را یکی یکی روا می‌کرد!

یادم می‌آدید آن زمان از دست زدن به این ماده بدم می‌آمد. دلیلی برای این کار نداشتم؛ اما ترجیح می‌دادم نزدیکش نشوم.

ماه گذشته یکی از دوستانم با من از چای کمبوجا و خواص آن صحبت کرد. از اینکه برای تهیۀ چای کمبوجا باید چای را بجوشانی و بر روی قارچ کمبوجا بریزی و آن را در محیطی تاریک قرار دهی تا شروع به تخمیر و تولید آنزیم کند.

حالا بعد از سیزده سال فهمیده‌ام که مردم به کمبوجا متوسل می‌شدند تا حاجت بگیرند! شاید اگر همان‌قدر که به کمبوجا اعتقاد داشتند به خدا معتقد بودند، زودتر حاجت‌روا می‌شدند.

 وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی‏ وَ لْیُؤْمِنُوا بی‏ لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ1

و چون بندگان من از تو دربارۀ من بپرسند، بگو که من حتماً به همه نزدیکم. دعای دعاکننده را هنگامی که مرا بخواند، اجابت می کنم. پس دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند، شاید که راه یابند.

چقدر دلم می‌سوزد برای مردمِ ساده‌ای که اصلاً نمی‌دانند فکرکردن چیست و کودکانشان را هم بی‌فکر بزرگ می‌کنند!

16بهمن1394



1. بقره، 186.

دوستان عزیز سلام، واژۀ «ماده» در این متن خوب به‌کار نرفته است. به نظر شما چه واژه‌ای را می‌توانم جانشین کنم؟

  • قلم دوم

گلدان آبی کمرش را گرفت و آهی کشید. حوصله‌اش سر رفته است؛ بس که خیره در گوشه‌ای ایستاده. دلتنگ عطر گل‌هاست. گل‌هایی که دوست دارد میزبانشان باشد.

قندان‌های پایه‌دار نه ایستاده که به پهلو افتاده‌اند. یاد سینیِ چای که می‌افتند، قند در دلشان آب می‌شود!

استکان‌های کمرباریکِ لب طلایی، پر از عشوه و ناز، در نعلبکی‌های‌شان جا خوش کرده‌اند. برق می‌زنند و می‌درخشند؛ هرچند خالی از عطر چای‌اند.

ظرف پایه‌دار میوه هوشمندانه جایی را انتخاب کرده و ایستاده است. از هر طرف که نگاهش می‌کنی، خریدارش می‌شوی. افسوس که برگ و باری ندارد. تهی است از میوه.

دیس شیرینی چهره در هم کشیده، خسته است از این‌همه ایستادن. دوست دارد کمی بنشیند تا دلش قرار بگیرد. دلی که هوای طعم شیرینی بی‌قرارش کرده است.

پارچ و لیوان بلور، حریری از رنگ بر خود پیچیده است و در کنجی ایستاده. به‌گمانم برای خاطره‌های تشنۀ او، آب افسانه است.

فنجان‌های قهوه مدت‌هاست که پشت‌سرهم قطار شده‌اند. سر به زیر انداخته و گل‌های سرخ دامنشان را می‌شمرند.

ساکنان این سرزمین شیشه‌ای چشم می‌نوازند؛ اما تقدیرشان را گردوغبار حسرت پوشانده است! هرکدام در خلوت خود، آرزویی را زمزمه می‌کنند: گلدان آبی آرزوی وصال گل را دل می‌پرورد. قندان‌های پایه‌دار با خیال قندهای سفید به خواب می‌روند. استکان‌های کمرباریکِ لب طلایی با امید گرما و عطر چای روزشان را شب می‌کنند. ظرف پایه‌دار، میوه‌های رنگارنگ را دل خویش به تصویر می‌کشد. دیس شیرینی خواب می‌بیند پر است از شیرینی‌های مربایی و نخودی. پارچ و لیوان بلور تشنگی‌اش را با یاد زلالی و خنکای آب تسکین می‌بخشد و فنجان‌های قهوه به روزی فکر می‌کنند که چشم از گل‌های سرخ برداشته‌اند و دل به طعم قهوه سپرده‌اند.[1]

۱بهمن۱۳۹۴



[1]. فلسفۀ وجود گنجه در خانه‌هایمان را نمی‌فهمم. ظرف‌ها که برای تماشاکردن خلق نشده‌اند! به‌نظرم هر چیزی اگر به هدف خلقتش نرسد، بی‌حاصل است. در این موضوع فرقی هم بین جماد و نبات و حیوان و انسان نیست.

گنجه‌ها بدبختی‌هایی هم به‌دنبال می‌آورند: مجبوری برای پُرکردنشان پول‌های کلان به ظرف‌های گران بدهی. هر چند وقت یکبار هم باید چند ساعت وقتت را حرامشان کنی و گرد و غبارشان را بروبی.

ترسم از آن است که روزی ظرف‌هایی بسازند فقط برای تماشاکردن!

متشکرم از قلم اول عزیز که اشکال‌های ویرایشی متن را گوشزدم کرد.

  • قلم دوم