چند‌خط خط‌خطی

آغاز یک تمرین برای نوشتن فرازهای فروزان فرداهای نه‌چندان دور

چند‌خط خط‌خطی

آغاز یک تمرین برای نوشتن فرازهای فروزان فرداهای نه‌چندان دور

مشخصات بلاگ
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

گفت‌وگوی خیالی پنجره و فرش (۲)

دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۹ ق.ظ


آفتاب که به خط‌هایش خورد، قلقلکش آمد و چشم باز کرد. هوا هنوز کامل روشن نشده بود. در تاریک و روشن کوچه، کنار دیوار سیمانیِ روبه‌رویی، چیزی را دید که مچاله شده بود. دیدن چیزهای جدید، ناخودآگاه به وجد می‌آوردش ؛تازه داشت دنیا را کشف می‌کرد.

- آهای سلام، تو کی هستی؟ کی اومدی اونجا؟ دیشب که نبودی!

از هفتۀ پیش که چشم‌هایش به روی این دنیا باز شد بود تا به حال، حرف زدنش همین شکلی بود، پر از سؤال.

- آهای بیداری؟ صدامو می‌شنوی؟ نمی‌خوای بیدار شی و از این صبح زیبا لذت ببری؟

فاصله‌شان زیاد نبود؛ اما جسم مچاله‌شده عکس‌العملی نشان نمی‌داد. با خودش گفت:

- شاید مرده باشد؟ شاید هم حرف‌زدن بلد نیست؟

دوباره صدایش کرد:

- آهای زبون منو می‌فهمی؟ زنده‌ای؟

بالاخره صدایی سال‌خورده و خش‌دار پاسخش را داد:

- چه خبرته اول صبحی داداردودور می‌کنی؟ سر آوردی؟!

- فکر کردم مُردی؟

- با مرده‌ها هم فرقی ندارم.

- تو چی هستی؟

- من چی‌ام؟! بازی درآوردی؟ خودت چی‌ای؟ قبلاً ندیده بودمت روی این دیوار.

- من یک هفته است اینجام. دو تا پسر بچه شیطون من رو با گچ‌هایی که از مدرسه کش رفته بودند، اینجا کشیدند. ببین این لامپی که برام کشیدند چه قشنگه!

- آه، پنجرۀ گچی هم نوبره!

- نگفتی تو چی هستی؟ دیشب اینجا نبودی؟ از کجا اومدی؟ کی اومدی؟ چطوری اومدی؟

- پسر جان، من یک عمره اینجام. البته نه اینجا گوشۀ دیوار، توی این خونۀ کناری بودم. روی زمین صاف و سرامیک‌شده پهن شده بودم و آقایی می‌کردم. ای روزگار!

- خوش به حالت، من هم خیلی دوست دارم از روی این دیوار برم توی اون خونه. ولی اونجا فقط جای چیزای واقعیه. یک پنجرۀ گچی مثل من، نمی‌تونه بره اون تو! نمی‌دونی چقدر دلم می‌خواد واقعی باشم. صبح به صبح بتونم باز بشم و هوای تازه ازم رد بشه، بچه‌ها بیان از روی لبۀ من، بیرون رو نگاه کنم. دلم می‌خواد شیشه‌های تمیز و براق داشته باشم. آفتاب که بهم می‌تابه، ازم رد بشه و گرمم کنه...

- عجب! پس آروزی واقعی شدن داری؟

- چرا از اون خونه اومدی بیرون؟ همه دوست دارن اون تو باشن.

- خودم نیومدم. آوردنم. نو که اومد به بازار، کهنه هم شد دل‌آزار. یک فرش کرم رنگ با نقش‌های ریز خریدن. دیگه کسی منِ لاکی رو با نقش‌های بزرگ که یک گوشه‌ام هم پاره شده بود، نمی‌خواست. از چشم که افتادم، آوردنم اینجا، کنار این دیوار سیمانی و زبر، روی این خاک‌ها. ای دنیا!

هوا دیگر روشن شده بود. آدم‌ها تک‌وتوک از خانه‌هایشان بیرون می‌آمدند و به این‌سو و آن‌سو می‌رفتند. مردی نان تازه در دستش بود و وارد خانه کناری شد، همان‌جایی که فرش روزگاری را در آن سپری کرده بود.

دو بچه‌مدرسه‌ای کیف‌هایشان را روی دوششان انداخته بود و لی‌لی‌کنان به‌سمت آن‌ها می‌آمدند. دست یکی‌شان چیزی سفیدرنگ بود که هر جا دیواری گیر می‌آورد، آن را به تنش می‌کشید.

به آن‌ها رسیدند. بچۀ بازیگوش آن چیز را به دیوار کشید و از روی پنجرۀ گچی رد شد. پنجره قلقلکش آمد و بعد تنش پر از ذره‌های سفید شد. همان‌طور که بچه دور می‌شد، تکۀ سفیدرنگ توی دستش کوچک‌تر می‌شد و ذره‌های سفید روی دیوار بیشتر.

پنجره خوشش آمده بود. فرش را مخاطب قرار داد:

- چه قشنگه اینا!‌ چیه اسمشون؟

- آکاسیوه بچه جان. اگه واقعی بودی، زیاد ازش خوشش نمی‌یومد. می‌چسبید به شیشه‌هات و به این آسونی ولت نمی‌کرد. گچی بودن این خوبی رو داره که از همه‌چی خوشت بیاد.

- نه! گچی که باشی، موندنی نیستی. ببین خط‌های کناریم کم‌رنگ شده. اما اگه واقعی باشم، همیشه می‌تونم آفتاب و آسمون رو ببینم.

- هر چیزی یه آخری داره، مثل همون آکاسیو که دست اون بچه بود. الان که می‌تونی، آسمون رو خوب ببین.

- اگه واقعی بودم، می‌تونستم توی اون خونه رو هم ببینم. شنیدم یه باغچه پر از گل داره.

- همه‌چیز دیدنی نیست بچه جان. چند ماه پیش، پهنم کرده بودن بالای پشت بوم. خودم با همین چشم‌های خودم دیدم تو همون باغچه، یک درخت رو قطع کردن، بعد هم اون قسمت باغچه رو با سیمان پر کردن که بتونن یک ماشین دیگه توی حیاط جا کنن.

- ولی من نمی‌خوام درخت باشم، می‌خوام پنجره باشم. فکر نمی‌کنم هیچ‌کس پنجره‌ها رو قطع کنه.

هنوز گرم صحبت بودند که مردی با لباس نارنجی سر رسید. چشمش به فرش مچاله‌شده افتاد. با پایش تکانش داد و وارسی‌اش کرد. بعد آن را برداشت و روی کولش انداخت و از آن‌طرف کوچه رفت.

- کجا می‌بردت؟

- جایی که تاوان واقعی‌بودن رو بدم.


۲۲مرداد۹۶

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی