چند‌خط خط‌خطی

آغاز یک تمرین برای نوشتن فرازهای فروزان فرداهای نه‌چندان دور

چند‌خط خط‌خطی

آغاز یک تمرین برای نوشتن فرازهای فروزان فرداهای نه‌چندان دور

مشخصات بلاگ
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

عالمانه پرستیدن

دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۳۳ ب.ظ


صدای قدم‌هایش را می‌شناختم. شمرده قدم برمی‌داشت. از دور که می‌آمد، شروع می‌کردم به شمردن: «یک، دو، سه... .» به هجده که می‌رسیدم، می‌دانستم رسیده است جلوی در. آن‌وقت‌ها مدینه بود و همین یک مسجد. تمام وجودم اشتیاق بود برای دیدنش، برای اینکه بیاید و به من تکیه دهد و سخن بگوید. برای اینکه عطر تنش با چوب‌های من درهم آمیزد. قبل‌ترها، تنها تکیه‌گاش برای سخن‌گفتن، من بودم. اما بعد، اصحاب، منبری ساختند و او را از من گرفتند!

قدم به درون مسجد گذاشت. مثل همیشه در سلام پیش‌دستی کرد. چقدر این کارش را دوست داشتم. پرسید: «چه می‌کنید؟»

- ما صفحات علم را زیر و رو می‌کنیم ای رسول خدا. می‌گردیم تا حقیقت را پیدا کنیم، بیاموزیم و به دیگران بیاموزانیم.

- ما نیز به شکرانۀ نعمت‌های قادر متعال، کمر به عبادت بسته‌ایم.

لبخند صورت رسول خدا را پر کرد: «آفرین بر هر دو گروه شما که جزو رستگارانید. خداوند شما را رحمت کند. اما رسالت من آموزاندن است.»

به‌سمت علم‌آموزان رفت و در جمع آنان نشست.

دلم می‌خواست که من هم پای رفتن داشتم و به جمع آنان می‌پیوستم.[1]

۳شهریور۹۶



[1]. بازنویسی داستان اول از کتاب داستان راستان شهید مطهری.

  • قلم دوم

نظرات  (۲)

جالب :)
ایشالا که خدا این سعادت رو بهمون بده!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی