چند‌خط خط‌خطی

آغاز یک تمرین برای نوشتن فرازهای فروزان فرداهای نه‌چندان دور

چند‌خط خط‌خطی

آغاز یک تمرین برای نوشتن فرازهای فروزان فرداهای نه‌چندان دور

مشخصات بلاگ
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

وقایع نورالهداییه۹؛ بدیم به کارمندا

شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۴۱ ق.ظ

می‌رفت کلاس دوم ابتدایی. ریزه میزه بود. قدش به‌زور به لبه میز می‌رسید. مدام گوشه‌های روسری صورتی‌اش را به دو طرف می‌کشید تا گره‌اش را سفت کند

آمده بود مسابقه کتابخوانی شرکت کند. هنوز نمی‌توانست خوب بخواند و بنویسد. اصرار کرد. کتاب «آفتاب خراسان» را به او دادیم تا به‌کمک مادرش بخواند.

۲۰ دقیقه‌ای گذشت که با مادرش آمد توی دفتر. خلاصه پروپیمانی نوشته بودند، همه به‌خط مادر.

- اینا رو دخترتون گفتن و شما نوشتین؟

کمی مکث.

- نه راستش، خودم نوشتم.

لبخند صورت همه‌مان را پر کرد:

- این که شد کتابخوانی مامانا.

رو کردیم به دختر کوچولو:

- برو یه قصه رو مامانت برات می‌خونه. خوب گوش کن. بعد بیا برا ما تعریف کن.

از اتاق که بیرون رفت، با خانم شکوهی قرار گذاشتیم قصه را که تعریف کرد، سخت نگیریم و بگوییم به‌خاطر صداقتشان، بن هدیه را می‌دهیم.

آمد.

داستان «تقسیم محبت» را خوانده بود. این را از تعریف یک‌خطی‌اش فهمیدم:

- امام رضا گفتن غذاتونو نمی‌خواین... بدین به کارمندا!

واژه «کارمندا» نگاهم را به‌سمت دخترک کشید. شنیدم خانم شکوهی گفت:

- بدین به نیازمندا. کامل گوش نکرده بودی، برو یه قصه دیگه رو گوش کن و بیا کامل تعریف کن.

رفت و آمد با قصه «میوه‌ات را کامل بخور»:

- یه روز یه بچه‌هه سیب‌شو نخورد. انداخت بیرون. امام‌رضا نارحت شد. گفت اگه تو نمی‌خوای، بده به کارمندا!

دوباره گفت «کارمندا»!

دیگر نمی‌شد جلوی خنده‌ام را بگیرم. چه خوب حال و روز کارمندها را درک می‌کرد.

۱شهریور۹۶

 

  • قلم دوم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی