چند‌خط خط‌خطی

آغاز یک تمرین برای نوشتن فرازهای فروزان فرداهای نه‌چندان دور

چند‌خط خط‌خطی

آغاز یک تمرین برای نوشتن فرازهای فروزان فرداهای نه‌چندان دور

مشخصات بلاگ
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

نشستم روبه‌روش، دستامو باز کردم و گفتم: «بیا»

گیج و گنگ وایستاده بود. اولین بار بود با این موقعیت روبه‌رو می‌شد. نمی‌دونست باید چی کار کنه. چشماش از کنجکاوی برق می‌زد. لباش پر از لبخند بود، انگار لذت می‌برد؛ حتی از این ندونستن، شایدم از اینکه در آستانۀ یه کشف جدید قدم برمی‌داشت.

دستمو دراز کردم و کشیدمش سمت خودم. محکم بغلش کردم.

این موقعیت رو کشف کرد.

حالا دیگه وقتی می‌شینم روبه‌روش و دستامو باز می‌کنم، می‌دوئه میاد بغلم. وقتی محکم بغلش می‌کنم، صدای خندۀ سراسر نشاطش، هوا رو قلقلک می‌ده و موجی از شادی، توش راه می‌اندازه. دستاشو باز می‌کنه تا متقابلاً بغلم کنه؛ ولی دستای کوچولوش به هم نمی‌رسن!

مثل بمب انرژی می‌مونه. درسته که گاهی کلافه می‌شم از شیطنتاش؛ اما دنیا با وجود اونه که برام رنگِ شادی می‌گیره.

خدایا ممنونم که بچه‌ها رو آفریدی![1]

۸مهر۱۳۹۵



[1]. سبک نوشتار: عامیانه، محاوره.

هدف: توصیف موقعیتی و بیان احساسی که تجربه‌اش کردم. تمرین بیان احساس در متن.

  • قلم دوم

قهرکردن‌هایش را خیلی دوست دارم، خطاکردن‌هایش را هم.

کار بدی که می‌کند، دعوایش که می‌کنی، خودش را می‌زند به آن راه. کمی ساکت می‌شود؛ اما اصلاً به روی خودش نمی‌آورد که خطاکار است و متوجه خطایش شده. سعی می‌کند چشمش به تو نیفتد. چند دقیقه‌ای که بگذرد، می‌آید جلو، سرش را خم می‌کند، معصومانه نگاهت می‌کند، لبخند می‌زند و با آوایی کودکانه سعی می‌کند تو را بخنداند. می‌فهمی که خطایش را پذیرفته و برای آشتی آمده است؛ اما نمی‌خواهد غرورش جریحه‌دار شود.

نمی‌توانی به این دریای مهر، لبخند نزنی. نمی‌توانی نگاهش نکنی. نمی‌توانی مقاومت کنی و او را نبخشی. چاره‌ای برایت نمی‌گذارد جز آغوش‌گشودن. عجیب است: در نگاهت، او خطاکاری دوست‌داشتنی است!

قهرکردن‌هایش هم همین است: آنجا هر دو مقصریم: هم من و هم او. دعوایمان شده، هر دو فکر می‌کنیم حق با خودمان است؛ البته من بیشتر این فکر را می‌کنم؛ چون بزرگ‌ترم و زندگی را با نگاه بزرگانۀ خودم می‌بینم! رفتار کودکانۀ او در دنیای بزرگانۀ من خطاست!

پشت‌بند دعوا، قهر می‌کنیم. او به سمتی می‌رود و من به سمتی. شاید حتی رویمان را هم برگردانیم. ممکن است صدای گریه و دادوبیدادمان هم درآید؛ البته دادوبیداد او بیشتر؛ چون او کوچک‌تر است و در دنیای کودکانه‌اش، بهتر است که دلخوری‌اش را با دادوبیداد بیرون بریزد و خودش را خالی کند تا تبدیل به کینه شود و خفه‌اش کند. برایش هم مهم نیست که دیگران درباره‌اش چه می‌گویند و چگونه می‌اندیشند.

گریه‌اش که تمام می‌شود، معمولاً نیم ساعت هم طول نمی‌کشد که بهانه‌ای پیدا می‌کند و سراغم می‌آید. نادیده می‌گیرد که من هم در این دعوا مقصرم. دوباره می‌خندد، صدایم می‌کند، دعوتم می‌کند به بازی، می‌بخشدم! گاه حتی با اشتیاق جلو می‌آید و برعکس همیشه که باید خواهش کنی تا ببوسدت، مصرانه می‌بوسدم.

این‌گونه ماهرانه، مقاومتم را در هم می‌شکند و دلخوری‌ام را پس می‌زند. باز هم مهر و محبت بین ما جاری می‌شود. شگفت‌انگیز است این‌همه محبت و صفا در قلب کودکی سه‌ساله!

یاد سخن پیامبر عزیزم می‌افتم. رسول خداa در جایی فرموده‌اند که کودکان را به پنج دلیل دوست دارند. یکی از آن دلایل، این است که کودکان با یکدیگر دعوا می‌کنند؛ اما زود آشتی کرده و کینه به دل نمی‌گیرند.[1]

برای لحظه‌ای می‌اندیشم که کاش همیشه کودک می‌ماندیم!

۱۰مهر۱۳۹۵[2]



[1]. اُحِبُّ الصِّبیانَ لِخَمسٍ :اَلاوَّلُ: اَنـَّهُم هُمُ البَکّاؤونَ؛ وَ الثّانى: یَتَمَرَّغونَ بِالتُّراب؛ وَ الثّالِثُ: یَختَصِمونَ مِن غَیرِ حِقد؛ وَ الرّابِـعُ: لا یَدَّخِرونَ لِغَدٍ شَیئا؛ وَ الخامِسُ: یُعَمِّرونَ ثُمَّ یُخَرِّبونَ.

[2]. هدف: توصیف یکی از تجربه‌های زندگی‌ام و بیان حدیثی از پیامبر(صل‌الله‌علیه‌وآله) در آن باره. بیان تذکری اخلاقی به‌صورتی غیرمستقیم با استفاده از یک تجربه.

سبک متن: نوشتاری.

  • قلم دوم


تا گذاشتمش توی دهنم، به‌جای اینکه مثل یه کپسولِ خوب، صاف وارد نای‌ام بشه، چرخید و مثل خط تیره گیر کرد سر حلقم! نمی‌دونم این از بی‌شعوری کپسولاست که سر حلق، گیر می‌کنن یا از بی‌دقتی آدماست که نمی‌دونن چطور باید کپسول بخورن!

خلاصه، گمونم تا معده‌ام همین‌طور به‌صورت خط تیره رفت. اون‌قدر به کناره‌های نای‌ام ساییده شد که غلط نکنم گوارشش به‌جای معده، توی نای انجام شد!ا

چه حس بدیه، هنوز فکر می‌کنم کپسوله سر حلقم گیر کرده. اصلاً تقصیر داروسازاست که کپسولا رو این‌قدر بزرگ می‌سازن. نمی‌دونم این دانشمندا چی کار می‌کنن! این‌همه نیاز توی جامعه است، چرا اقدام نمی‌کنن؟!

واقعا چندوقته ما از سال اقدام و عمل رد شدیم؟ این وضع، درسته؟! وقتی دانشمند مملکت بی‌توجه باشه به شعار سال، معلومه که آدمای عادی هم از کنارش رد می‌شن و انگارنه‌انگار. اصلاً ما مقامی عادی‌تر از هیئت دولت و ریاست جمهور و وزارت و مجلس و قوۀ قضاییه و نیروی انتظامی و این چیزا داریم؟!

بعد اون‌وقت یه جوون مثل من باید چی کار کنه جز اینکه بشینه و سرِ کپسولِ نادونی که گیر کرده سرِ گلوش، غر بزنه؟ واقعاً ما به کجا داریم می‌ریم؟ واقعاً چه فرقی می‌کنه بودنمون با نبودنمون؟ اصلاً برای چی اومدیم توی این دنیایی که دانشمنداش اقدامی‌نمی‌کنن و مقامات عادی‌اش هم که نباید اقدامی بکنن و از همه بدتر، کپسولاش نمی‌دونن چطور باید برن توی حلق آدم! مسئولان چی کار می‌کنن؟ رسیدگی کنن![1]

۱۰مهر۱۳۹۵



[1]. چرا نوشتم: تا حالا شده یه اتفاق عادیِ عادی براتون بیفته، بعد فکر کنید که می‌شه همین اتفاق رو هم نوشت؟

چند روزه مجبورم هر شش ساعت، سه تا کپسول، با هم بخورم. اولش فقط قصد داشتم چند خط دربارۀ کپسول بنویسم و حس بدِ خوردنش تا فقط نوشتن و انتقال حس، رو تمرین کنم. حینِ نوشتن، چیزای دیگه‌ای به ذهنم رسید. دیدم جالب می‌شه: از یه چیز بی‌اهمیت شروع می‌کنی، گریزی به چیزای بااهمیت می‌زنی و آخر برمی‌گردی سرِ همون چیز بی‌اهمیت. تقریبا شبیه طنز اجتماعی.

زبان متن: عامیانه، محاوره.

  • قلم دوم

در مسیر نوشتن، یاریمان کنید دوستان

مشتاقانه چشم‌به‌راهِ نقدِ شما هستیم.