چند‌خط خط‌خطی

آغاز یک تمرین برای نوشتن فرازهای فروزان فرداهای نه‌چندان دور

چند‌خط خط‌خطی

آغاز یک تمرین برای نوشتن فرازهای فروزان فرداهای نه‌چندان دور

مشخصات بلاگ
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کودک» ثبت شده است

قهرکردن‌هایش را خیلی دوست دارم، خطاکردن‌هایش را هم.

کار بدی که می‌کند، دعوایش که می‌کنی، خودش را می‌زند به آن راه. کمی ساکت می‌شود؛ اما اصلاً به روی خودش نمی‌آورد که خطاکار است و متوجه خطایش شده. سعی می‌کند چشمش به تو نیفتد. چند دقیقه‌ای که بگذرد، می‌آید جلو، سرش را خم می‌کند، معصومانه نگاهت می‌کند، لبخند می‌زند و با آوایی کودکانه سعی می‌کند تو را بخنداند. می‌فهمی که خطایش را پذیرفته و برای آشتی آمده است؛ اما نمی‌خواهد غرورش جریحه‌دار شود.

نمی‌توانی به این دریای مهر، لبخند نزنی. نمی‌توانی نگاهش نکنی. نمی‌توانی مقاومت کنی و او را نبخشی. چاره‌ای برایت نمی‌گذارد جز آغوش‌گشودن. عجیب است: در نگاهت، او خطاکاری دوست‌داشتنی است!

قهرکردن‌هایش هم همین است: آنجا هر دو مقصریم: هم من و هم او. دعوایمان شده، هر دو فکر می‌کنیم حق با خودمان است؛ البته من بیشتر این فکر را می‌کنم؛ چون بزرگ‌ترم و زندگی را با نگاه بزرگانۀ خودم می‌بینم! رفتار کودکانۀ او در دنیای بزرگانۀ من خطاست!

پشت‌بند دعوا، قهر می‌کنیم. او به سمتی می‌رود و من به سمتی. شاید حتی رویمان را هم برگردانیم. ممکن است صدای گریه و دادوبیدادمان هم درآید؛ البته دادوبیداد او بیشتر؛ چون او کوچک‌تر است و در دنیای کودکانه‌اش، بهتر است که دلخوری‌اش را با دادوبیداد بیرون بریزد و خودش را خالی کند تا تبدیل به کینه شود و خفه‌اش کند. برایش هم مهم نیست که دیگران درباره‌اش چه می‌گویند و چگونه می‌اندیشند.

گریه‌اش که تمام می‌شود، معمولاً نیم ساعت هم طول نمی‌کشد که بهانه‌ای پیدا می‌کند و سراغم می‌آید. نادیده می‌گیرد که من هم در این دعوا مقصرم. دوباره می‌خندد، صدایم می‌کند، دعوتم می‌کند به بازی، می‌بخشدم! گاه حتی با اشتیاق جلو می‌آید و برعکس همیشه که باید خواهش کنی تا ببوسدت، مصرانه می‌بوسدم.

این‌گونه ماهرانه، مقاومتم را در هم می‌شکند و دلخوری‌ام را پس می‌زند. باز هم مهر و محبت بین ما جاری می‌شود. شگفت‌انگیز است این‌همه محبت و صفا در قلب کودکی سه‌ساله!

یاد سخن پیامبر عزیزم می‌افتم. رسول خداa در جایی فرموده‌اند که کودکان را به پنج دلیل دوست دارند. یکی از آن دلایل، این است که کودکان با یکدیگر دعوا می‌کنند؛ اما زود آشتی کرده و کینه به دل نمی‌گیرند.[1]

برای لحظه‌ای می‌اندیشم که کاش همیشه کودک می‌ماندیم!

۱۰مهر۱۳۹۵[2]



[1]. اُحِبُّ الصِّبیانَ لِخَمسٍ :اَلاوَّلُ: اَنـَّهُم هُمُ البَکّاؤونَ؛ وَ الثّانى: یَتَمَرَّغونَ بِالتُّراب؛ وَ الثّالِثُ: یَختَصِمونَ مِن غَیرِ حِقد؛ وَ الرّابِـعُ: لا یَدَّخِرونَ لِغَدٍ شَیئا؛ وَ الخامِسُ: یُعَمِّرونَ ثُمَّ یُخَرِّبونَ.

[2]. هدف: توصیف یکی از تجربه‌های زندگی‌ام و بیان حدیثی از پیامبر(صل‌الله‌علیه‌وآله) در آن باره. بیان تذکری اخلاقی به‌صورتی غیرمستقیم با استفاده از یک تجربه.

سبک متن: نوشتاری.

  • قلم دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

سنگ‌کاغذ‌قیچی در اصل یک بازی دو یا چند نفره است. بازی‌ای که همۀ ما در کودکی طعم آن را چشیده‌ایم. بزرگ که شدیم، این بازی هم مثل خیلی از بازی‌های دیگر، در پیچ و خم زندگی‌مان رنگ باخت. حالا شاید گاهی به‌اسمِ سنگ‌کاغذقیچی، سربه‌سر هم بگذاریم، آنگاه است که این بازیِ کودکانه، تبدیل می‌شود به شوخی‌ای بزرگانه.

در این بازی سه علامت وجود دارد که هریک بر دیگری برتر است. شخصی بازی را می‌برد که علامت برتر را نشان داده باشد. اگر نمودار برتری در علائمِ سنگ‌کاغذ‌قیچی را بکشید، به یک دور می‌رسید، دوری که نمی‌دانم باطل است یا نه و تشخیص آن، دست منطقیون را می‌بوسد: 

 

یادش‌به‌خیر، کوچک که بودیم در جمع هم‌سالانمان، بر سر بهانه‌ها و انتخاب‌های کودکانه، جدال سنگ و کاغذ و قیچی را پیش می‌کشیدیم تا تساوی را برقرار کنیم. عموماً برای قانع‌کردن طرف مقابل، دلایل کافی نداشتیم. گاهی شاید اصلاً دلیلی برای برتری نداشتیم و فقط اندک‌امیدی داشتیم برای بردن این بازی و به‌کرسی‌نشستن حرفمان. بزرگ هم که شده‌ایم، باز همان بحث است؛ یا دلیلی نداریم یا دلایلمان قانع‌کننده نیست یا طرف مقابلمان دلیل‌پذیر نیست و مجبوریم کار را به دست بخت و اقبال بسپاریم. تما این‌ها را که روی هم جمع کنیم، آخرش معنای سنگ‌کاغذ قیچی می‌شود: انتخاب شانسکی.

خب حالا زمان طرح موضوع اصلی بحث است: «به نظر شما، سنگ‌کاغذ‌قیچی‌ها در زندگی ما چه چیزهایی هستند؟»

به نظر من، سنگ‌کاغذقیچی‌های ما الان چهرۀ دیگری به خود گرفته‌اند. در باطن، همان انتخاب شانسکی هستند؛ اما در ظاهر، نقابی به‌جز سنگ‌کاغذقیچی بر چهره دارند. تمام تصمیم‌های بی‌دلیل، تصمیم‌های بی‌فکر، تصمیم‌های شتابزدۀ ما در این دسته قرار می‌گیرند. شاید بتوان تصمیم‌های بی‌توکل را هم در این دسته قرار داد.

اکنون دیگر سنگ‌کاغذقیچی‌ها، بازی نیستند. انتخاب‌هایی هستند که برای هر کدامشان باید در برابر خدا و خلق او، پاسخ‌گو باشیم. هر کدامشان، ثواب و عقابی در پی دارد. این هم یکی از ویژگی‌های بزرگ‌شدن است.

آخ که چقدر دلم هوای سنگ‌کاغذقیچی‌های باصفای کودکانه‌مان را کرد، بازی‌هایی بدون پیگرد شرعی.


8شهریور1394

-------------------------------------------------------------

یعنی این از موضوعاتی بود که اصلن فکر نمی‌کردم بشه درباره‌ش نوشت.

لطفا مرا با نظرهای کارشناسانه خود، مشعوف کنید.

  • قلم دوم